27 خرداد 1395
شعر
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمارتورادیدم وبیمارشدم
فارغ از خودشدم وکوس اناالحق بزدم همچومنصور خریدارسردار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم شرری که به جان آمدم وشهره بازارشدم
درمیخانه گشایید به رویم شب وروز که من ازمسجدوازمدرسه بیزارشدم
جامه زهدوریا کندم وبرتن کردم خرقه پیرخراباتی وهوشیار شدم
…
ادامه شو از دیوان امام خمینی ره بخونید..